فقط ی روز باقی مونده...
انگار همین دیروز بود که اومدم و نوشتم ٣٨روز دیگه میخوایم بریم مکه....
چقدر زمان زود میگذره...فقط ی روز دیگه باقی مونده،امشب ساعت ١٠باید فرودگاه باشیم ساعت ١:٣٠پروازمونه.اصلا باورم نمیشه.
عزیز مامان کاش تو هم بودی ...
این روزا خیلی عصبی شدم ...نمیدونم چرا...
نبود مامانم خیلی داره اذیتم میکنه میدونم باید تحمل کنم اما دلم نمیشنوه...فقط میخوامش میخواستم این روزا را پیشم باشه.اصلا انگار عقده ای شدم.مثل بچه ها فقط بهونه میگیرم.منتظر ی بهونه برا گریه کردن هستم...
خدا یا کمکم کم ...خواهش میکنم...
نمیخوام ١٠روز دیگه بیام اینجا بگم هیچی از سفرم نفهمیدم...خدایا بهم صبر بده...اخلاقم خوب کن...تحملم زیاد کن...قلبم روشن کن..بهم ارامش بده...خدا یا میخوام وقتی برگشتم دست پر باشم...میدونم این سفر با سفرای دیگه فرق میکنه پس خودت ی کاری کن وقتی برمیگردم با قبلم فرق کرده باشم...
خدا جون ی بچه سالم بهم بده...ازت میخوام هر کی ارزوی این سفر داره قسمتش بشه...دامن همه ی منتظرا سبز بشه...
خدایا کمکم کن...خدایا کمکم کن...من هیچ کس ندارم ...همه کسم باش ...
خدااااااااااااااااااااااااا