بعد امنیو سنتز...
ساعت5بود که از خونه به سمت مطب راه افتادیم.خیلی نگران بودم ،دیشب با امیر نشسته بودیم که ی دفعه بغضم ترکید و زدم زیر گریه همین که گریه ام افتاد دیدم امیرم شروع کرد به گریه کردن.خیلی با هم گریه کردیم.از خدا خواستیم که بچمون سالم بهمون ببخشه.اخرشم همه چی را سپردیم به خدا.
الهی هیچ کس این روزای ما را نبینه.ادم لحظه لحظه پیر میشه....
ساعت 5بود که رفتیم مطب .دکتر ساعت 6.30بود که اومد سراغم.همش داشتم گریه میکردم.دکتر خودش زن خیلی خوب و مهربونی بود بر عکس خانومای مامایی که پیشش کار میکردند،انگار وسط قلباشون سنگ بود.اصلا ی درصد درک نداشتند.انگار مجانی داشتند کار میکردند.
خلاصه دکتر بسم الله گفت و شروع از دردش نمیگم که اصلا یاداوریش زجرم میده. ی ربع طول کشید اما من حس کردم ساعتها گذشت.بلاخره ی موقع دکتر گفت تموم شد.ی سری مراقبتم بهم گفتند و نیم ساعت تکون نخوردم و رو تخت خوابیدم بعدشم اومدیم خونه.نمونه امنیو را هم امیز برد داد مرکز ژنتیک برای ازمایش.حالا هم فعلا اصتراحت مطلقم که خدای نکرده اتفاقی نیفته برای کیسه اب جنینم.
سپردمش به خدا.هر چی سرنوشتم باشه.
حدود دو هفته دیگه جواب اماده میشه.
بازم التماس دعا.........خیلی محتاجم دوستای مهربونم فراموشم نکنید در ضمن ببخشید ناراحتتون کردم..........